ملک قاسم میرزا و شیشوان

ساخت وبلاگ

ايران و منطقه آذربايجان از دير باز به علت موقعيت طبيعي ، سياسي ، نظامي ، اقتصادي و مهمتر از همه فرهنگ درخشان خود مورد توجه ساير مردمان جهان بوده است . به خصوص در صد سال گذشته سياحان متعددي از كشورهاي مختلف اروپا به ايران آمده اند و آثار ارزنده اي از خود به يادگار گذاشته اند كه براي پژوهش درباره اين دوره از تاريخ كشورمان بسيار حائز اهميت است .

نوشته هاي پژوهشگران تاريخ و جغرافيا و همچنين سيّاحان در مورد عجب شير ، بیشتر به توصيف اوضاع روستای شيشوان ، مباحث كشتيراني در درياچه اورميه و نيز وجود قلعة رويين دژ در اين منطقه اختصاص دارد . در اين بخش به اختصار به برخي از اين نوشته ها اشاره خواهد شد.

 

ـ  اوژن اوبن

اوژن اوبن سفير فرانسه در ايران در سفرنامه اش به مسألة كشتيراني در درياچه اورميه و اهميت منطقة عجب شير به عنوان پل ارتباطي در ترانزيت كالا از اردبيل به اورميه و بالعكس تأكيد كرده است.

« از مراغه تا « شيشوان » 24 كيلو متر راه است ، كه بايد گرد سهند را دور زد. ابتدا از دو دهكده بزرگ به نامهاي « خورمزد » و « روشت » كه هر دو در دره هاي كوچك واقع شده اند ، مي گذريم ، بعد بيابان لخت و عوري است ، و آنگاه به آبادي هائي در كنار آبهاي « ديزج رود » مي رسيم. شاهزاده « امامقلي ميرزا »نوه ي فتحعليشاه ، ارباب « شيشوان » است. پدرش « ملك قاسم ميرزا » از سوي عباس ميرزا به حكومت اروميه رفت ، و اجباراً مدت چهارده سال در آن ايالت زندگي نمود . در اثر چنين اقامت طولاني علاقه اي به منطقه پيدا كرد و روستاهاي زيادي را در اطرف درياچه اروميه خريداري نمود . فرزند نيز از ذوق و استعداد پدري ، بهره اي وافي دارد و از بركت نسب عالي اش ، حكومت شهر هاي عمده ی آذربايجان ، براي او ارزاني شده است . هر از گاهي ، در زمين ملكي اش اقامت مي كند . درآمد عمده ی وي از ممر عايدي هفده پارچه روستا كه در جلگه ی مياندوآب دارد ، حاصل مي گردد.       

 اما در حوضه ي « ديزج  رود »  تنها زمينهاي چهار روستا با مساحت يك ، يا يك و نيم فرسنگ طول در نيم فرسنگ عرض ، متعلق به او است . با وجود اين ، خانه اش را در همين جا  [ شيشوان ] ساخته است : يك رشته ساختمانها و حياطهايي كه درختان چنار و تبريزي بر آنها سايه انداخته اند و دور و بر آن را نيز تاكستانها و باغهاي زردآلو و بادام احاطه كرده است . محصول زمينهاي مزبور بسيار متنوع است :گندم ،  جو ،  پنبه ،كرچك ، بادام ، كشمش ؛ حتي در كنار درياچه برنج. در چراگاهها و نمكزارهايي  كه از عقب نشيني آبهاي درياچه به وجود آمده است ، دو هزار رأس گوسفند ، چهار صد گاو و گاو ميش ، به چرا مشغولند. « امامقلي ميرزا » قد متوسط ، موهاي بلند سياه ، سبيل آويزاني دارد و موهاي سبيلش تازه تازه جو گندمي مي شود صورتش سرخ و سفيد و دوست داشتني است. او لباس اونيفورم مي پوشد ،  با علامتهاي ايراني از الماس روي دوشهايش. پدرش يك زوج فرانسوي را براي تربيت فرزندش از خارج آورده بود . از اينجهت ، با زبان ما آشنايي كمي دارد. او مرد پرهيزكار و لايقي است كه جز «كربلا » به جاي ديگر مسافرت نكرده. رفتار و حركاتش بي عيب ، خانه اش بسيار مرتب و خوب است. شام با شكوهي نيز براي ما تدارك ديده بود صبح فرداي آن روز ، با اسب حركت كرديم. عده اي سوار نيز از پشت سر ما راه افتادند ، و چند رأس اسب يدكي ، چند تازي و باز به همراه داشتند. چنانچه شاهزاده پرنده اي در هوا مي ديد ، چهار نعل به نزديك ترين نقطه نسبت به آن پرنده اسب مي تاخت و در آسمان تيري به سويش خالي مي كرد. در سوي مغرب ، جلگه « ديزج رود » با چند رشته تپه ، از درياچه جدا مي شود . ساكنان اين ناحيه را افراد ايل بهارلو ، يكي از ايلهاي هفتگانه ي ترك كه در آغاز كار به سلسله صفوي ياري كردند، تشكيل مي دهند. از خليج كوچك « جامش داغ » به عنوان بندرگاه استفاده مي كنند. كشتي هاي كوچك در وسط دو نقطه پر سنگلاخ ، به لنگرگاه شني نزديك مي شوند. در وسط درياچه ، جزيره هاي كوه مانند ، از ميان آبهاي آبي ، سر به بيرون آوردند. « امامقلي ميرزا » انحصار كشتي راني روي درياچه اروميه را در اختيار خود دارد و تا كنون سه قايق بزرگ عرشه دار - هر كدام با نه سرنشين ، به آب انداخته و در انتظار  قريب الوقوع يك فروند كشتي بخاري است. قايقها در ميان جزيره ها رفت و آمد مي كنند ،  اگر هوا و باد مناسب باشد ، در مدت هشت ساعت يا نه ساعت به ساحل اروميه مي رسند. آهن و منسوجاتي كه از طريق اردبيل وارد مي شود ، با همين قايقها به اروميه حمل مي گردد و در موقع برگشت آنها را توتون بار مي كنند. در گذرگاه « قارقا بازار » به طور ميان بر ، از دشت نمكزار پهناوری گذشتيم ،كه اين دشت ، كوه « شاهي » را به دره ي تبريز وصل  مي كند ... ».

 

ـ  دكتر هوگوگروته

دكتر هوگو گروته جغرافيدان وقوم شناس مشهور آلماني است و طي سفرهاي متعددي كه به كشور هاي آسيايي ، آفريقايي و آمريكاي جنوبي داشت ، تحقيقات ارزنده اي در مورد جغرافيا و قوم شناسي و وضع اقتصادي و اجتماعي اين مناطق از خود به يادگار گذاشت. « ... آنچه كه من در تبريز مشاهده كردم اين بود كه در مردم نوعي ناشكيبائي توأم با عصبانيت و عشق و علاقه مفرط به بحث و مشاجره ديده مي شد . هر روز در گوشه و كنار بازار و خيابانها عده اي دور هم جمع شده و درباره مسائل سیاسي و اجتماعي روز بحث مي كردند.

 « انجمن ايالتي » نيز هر روز تشكيل جلسه مي داد . انجمن در صدد بود با اعزام مبلغ به شهرهاي ديگر آذربايجان آنان را تشويق كند كه از تبريز سرمشق گرفته و براي خود نهادهاي مردمي و دسته هاي فدائي تشكيل دهند . ضمناً در اين مدت برايم آشكار شد كه اين حرف ايرانيان كه مي گويند « تبريز سر انقلاب      [مشروطه ] ايران است » كاملاً صحت دارد . اواسط ماه دسامبر بعد از چند روز هواي آفتابي ، ابرهاي تيره رنگ آسمان را پوشاندند كه روز به روز بر تيرگي و تراكمشان افزوده مي شد . به گفتة كساني كه با آب و هواي شهر آشنا بودند اينك هنگام ريزش نخستين برفهاي زمستاني فرا رسيده بود . اين برفها معمولاً يكي دو هفته به روي دشت اطراف شهر باقي مي ماند و به علت ضخامتش كه ممكن است به يك متر هم برسد مدتها عبور و مرور را مسدود مي كند . خيلي مايل بودم بدون ترس از طوفانهاي زمستاني كه سال گذشته به هنگام سياحت از كوههاي توروس در آسياي صغير گرفتار آن شدم از درياچة اروميه و مناطق مرزي ايران و عثماني نيز ديدن كنم . ليكن علاوه بر نامساعد بودن آب و هوا ، اوضاع ناآرام سياسي نيز اجراي اين تصميم را امري ناممكن ساخته بود. وقتي از مقامات ايراني در خواست كردم كه محافظيني در اختيارم بگذارند تا بتوانم از جنوب درياچة اروميه و شهرهاي مراغه و ساوجبلاغ ديدن كنم آنها به گونه اي به اين درخواست پاسخ دادند كه به خوبي نشان داد  كه فعلاً خود ايرانيان در اين منطقه كه مورد تاخت و تاز ايلات کُرد واقع شده است نفوذ چنداني ندارند . حتي نتوانستم ، با برقراري ارتباط تلگرافي با اروميه از ميسيون آلمانيها سؤال كنم كه آيا كشتي تجاري كه توسط يك مهندس آلماني مونتاژ شده مشغول به كار است يا نه ؟

 اين كشتي مسافرين را كه از كرانه شرقي درياچه ، يعني از عجبشير به باقشلو كه در كرانه غربي واقع است ، حمل مي كند . اين خط كشتي راني را شاهزاده « امام قلي ميرزا » حكمران سابق اروميه كه مالك ثروتمندي است و جزاير دریاچة اروميه نيز به او تعلق دارد داير كرده است .او بـراي اين كـار چند قايق موتوري از آلمان وارد كـرده و جهت رانـدن آنها نیـز اشخاص مناسب را استخدام نموده است ... ».

 

 ـ  راولينسون

هنري راولينسون يكي از افسران ارتش انگليس ضمن بازديد از نقاط مختلف آذربايجان ، شيشوان را جالب ترين نقطة آذربايجان توصيف مي كند . وی يكي از افسران ارتش انگلستان به سال 1245 ق طي سفري كه به منطقة ديزج رود داشته از شيشوان چنين مي نويسد :

« در يك سو پرورشگاهي براي سگان ساخته شده و در جايي ديگر ، گونه گونه پرندگان اهلي ، كبك ، قرقاول و مرغابي نگاه مي دارند ، [ اشاره به وجود محيط هاي تفريحي در شيشوان آن روز دارد] در گوشه اي ديگر تازه وارد ، به ساختمانهايي بر مي خورد كه در آنجا گروهي از پيشه وران روسي مانند درزیگران ( دوزنده ها ) ، كفش دوزان ، درود گران و مانند ايشان به كار خود سرگرمند ، اما جالب ترين كارخانه هايي كه اين شاهزاده مستقيماً زير نظر خويش ترتيب داده است به منظور رواج علوم و فنون اروپائي است. اگر دولت روشنفكري اين روش را تشويق كند بي گفتگو مي توان شيشوان را زادگاه صنايع سودمندي نمود كه سرانجام از لحاظ بازرگاني به سود كشور ايران تمام شود ».

 

ـ زكريا بن محمد بن محمود قزويني

« روئين دز بر روي تپه اي در وسط دشتي پهناور واقع است و با مراغه سه فرسخ فاصله دارد و از دژهاي معروف و مستحكم بلاد اسلامي محسوب مي شود . از جانب چپ و راست تپه ، دو رودخانه جاري است و مانع عبور سوار مي شوند . در مقابل دژ ، كوهي است كه چشمه هاي پر آب و خنك و گوارا دارد ، هر چند بر سر تپه ای که دژ روئین دز بر آن است ، چشمة آبی از سنگ فوران می کند ، با اين همه آب كوه مقابل را به وسيلة تنبوشه و با فراز و نشيب به روئين دز رسانيده اند كه اين عمل را مي توان شاهكار هندسي به حساب آورد ».

عجب شير از نگاه سيّاحان و مورّخان1

ملك قاسم ميرزا  

 

ملك قاسم ميرزا يكي از هفتاد پسر فتحعلي شاه و عموي محمد شاه بود. او را شاهزاده اي انديشمند و بافرهنگ و معلومات كافي معرفي كرده اند. شش زبان فرانسوي ، انگليسي ، روسي ، تركي ، عربي و هندي را مي دانسته است. از حاميان مدرسۀ فرانسويها در ايران بود و زبان را نزد مادام ماري نير فرانسوي فرا گرفته بود. احترام خاصي به عالمان هنر و مذهب مي گذاشت و از خرافات و تعصّبات مذهبي دوري مي جست. كُلُمباري قاسم ميرزا را هنرمندي تجدّد طلب و يكي از كميابترين شخصيتهاي فرهنگي و ادبي در ميان شاهزادگان قجر در عصر محمدشاه معرفي كرده است. مي نويسد : قاسم ميرزا « مجله هاي دو جهان و هياهو را كه از پارسي ترين نشريه هاي زمان بودند ، مرتباً مي خواند ». به هنر نقاشي بسيار علاقه مند بود و سخت « طرفدار هر چيزي بود كه از اروپا وارد مي شد ». قاسم ميرزا نخستين شاهزادۀ قاجار بود كه خلاف رسم و سنّت زمانه ، اوژن فلاندن دوست نقاش فرنگي خود را به حرمسرا ، و در ميان زنان اندرون حرم خود راه داد. وقتي اوژن براي اوّلين بار به اندرون شاهزاده رفت ، زنان حرم از حضور اين بيگانۀ نامحرم در اندرون وحشت كردند و از برابر چشم او گريختند. ليكن رفته رفته با حضور اين غريبۀ فرنگي در ميان خود خوي گرفتند و « كم كم شروع به باز كردن چادرها و گشودن چارقدهايشان كردند و اندكي بعد سر و صورت خود را آشكار نمودند ». قاسم ميرزا اهل بزم و خوشگذراني بود و در خانۀ بزرگ و مجللي كه در كنار درياچۀ اورميه [ روستاي شيشوان ] داشت شب نشينيها و مهمانيهاي بزرگ و باشكوهي ترتيب مي داد. در اين مهمانيها از دوستان ايراني و خارجي خود پذيرائي مي كرد و براي سرگرم كردن آنان برنامۀ شكار با قوش و تازي راه مي انداخت.

 

خاطرات نادر ميرزا از مسافرت به شيشوان:

چون كار بهمن ميرزا تباه شد ، پادشاه ، وليعهد ايران ناصرالدين ميرزا را به آذرآبادگان بفرستاد. با حشمتي بزرگ به تبريز رسيد. ميرزا فضل الله علي آبادي كه مردي مردمدار و نيك كردار بود به وزارت بفرستاد ، و او نصيرالملك مخاطبه داشت. ميرزا تقي خان وزير نظام كه به همان نزديكي از ارزنه الروم به درگاه رفته بود به تبريز آمد ، به وزارت سپاه وليعهد حكمراني همي كرد بس به هوشياري.                                         

من به تبريز بودم. آن حضرت روزْ بار دادي تا نيم روز. شب نيز با ندما و شعرا بودي ، تا آنكه پادشاه را نالاني افزون شد و به قصر محمديّه به جهان بدرود كرد. وليعهد به سوي دارالخلافه شد و به آذربايجان ملك قاسم ميرزا [ را ] به سال يك هزار و دويست و شصت و چهار از هجرت فرزند خاقان كبير را مخاطبۀ « فرمانفرما » كرد و به حكمراني بگذاشت. اين شاهزاده را مادر افشار بود از خاندان بيگلر بيگي ارومي. از اول زندگاني با برادر كهتر ملك منصور ميرزا به ملازمت نايب السلطنه بود؛ جواني بلند قامت و تنومندِ خليق و زبان آور. نغمۀ فرانسه و انگليس نيك آموخته بود كه بدان روزگار از ايرانيان كسي نمي دانست ، و به نزد برادرِ مهتر محترم بود. فرزندان نايب السّلطنه او را « خان عمو » همي گفتند. اين لقب بر نام غالب آمد ، تا همه گفتند. او را به ديزج رودِ مراغه روستاها بود. به ساحل بُحَيرِۀ شها به روستايي كه شيشوان نامند سراها و باغ ها و گرمابه ها عمارت كرده بود ، همه عالي و نزه. من همۀ آنجاها نوبت ها ديدم. آنجا خضرايي بلند به سردرِ سرايْ بود كه به برجي گشاده همي نگريست ، فرسنگي در فرسنگي. چون آن كوشك در جهان جايي نبود. اين شاهزاده عمارتي ديگر كرده بود به جزيره اي از جزاير بُحَيرۀ خنجست كه از ساحل شيشوان پنج فرسنگ بود. اينجا غُرْم دشتي نر و ماده برده بودند به روزگار گذشته ، اكنون از نسل آن به جزيره بيشتر از پنج هزار باشد. من دو نوبت بدان جا رفتم.                                

صفت جزيرۀ شها :

به اين جزيره تركان « قويون آده سي » گويند؛ يعني جزيرۀ گوسفند. كوه پاره ايست بدان درياچة گردان هفت فرسنگ ، همۀ بيشه از درخت ... و سرو كوهي. نوبت اول كه من آن جزيره ديدم به روز حكمراني خان عموبود. من برنا بودم. عمّزاده عباسقلي ميرزا فرزند ابراهيم خان اعتضادالدّوله به تبريز بود؛ شكار دوستي شهره. خان عمو كه به جزيره رود، برفتيم با تمامي آلات كه فرمانفرما فرموده بود. چون به شيشوان شديم به سراي آنجا فرود آمديم همه چيز مُعِدّ بود؛ از خوردني و ديگر چيزها. آن به فصل خريف بود. به ساحل درياچه كشتي كوچك به فرمان خان عمو ساخته بودند. به آب انداختيم. سحرگاه به سفينه شديم. باد موافق بود. هنوز آفتاب به نصف النّهار نرسيده، برسيديم به مرسي. لنگر بينداختند. ناخدايان هر چه به كشتي بود از نان و برنج و روغن به خشكي كشيدند. چند خيمه داشتيم. فرّاشان برافراشتند. همه چهارده تن بوديم. ما و ناخدايان و بازدار، سگ هاي شكاري برده بوديم. لختي برآسوديم و پياده به صيد شديم. ناخدايان برفتند تا شايد از اسبها كه بدان جزيره يله بودند توانند آورد. آن روز از كار بيگانه بوديم. از غُرْم و ميش دشتي شكاري نشد؛ با آن كه گلّه در گلّه بود. پاافزارها نيز دريده شد، كه سنگ آن كوه همه سنگ زَنْد بود. شامگاهي كشتيبانان بيامدند. اسبي هَزِيل پشت ريش بياوردند. زين بر او نهادند و برنشستند، اندكي كه رام شود و شب به نزديك خيمه اي ببستند با طنابي. پس بخفتيم. سحرگاه اسب طناب گسيخته با زين رفته بود. ما را پايْ افزار نبود. چند تن از مردم ما برفتند. گاوي نر با تفنگ بزدند و پوست برگرفتند. آن روز پاافزارها كردند. اين گاوها نيز سخت وحشي باشند، نر و ماده آنچه يله باشند، و هرگز رام نشوند. چون آدمي بينند حمله كنند. گاه باشد كه با شاخْ زخمي سهمناك زنند. سحرگاه برفتيم به جايي كه فرابند نامند. يك فرسنگ بود. آنجا تنگنايي بود كه ناچار قوچ و ميش بايد گذاره كند. دو سه برفتند به كوه هياهو كردند. آن بيچاره ها بيامدند چون سيلي، بيشتر از هزار قَلّادِه از سگها برگرفتند و با تفنگ بزديم. پانزده سر شكار كرديم. كشتي بياوردند. شكارها بگذاشتند و به بنگاه بردند و به كشتي ديگر كه از دنبال رسيده بود به ساحل فرستاديم و به تبريز آورند. ما روز ديگر به كشتي نشستيم. هوا مساعد نبود. شب به روي آب به سر برديم و به ساحل آمديم. بدين جزيره از جاندار همين شكاريها باشد و از پرنده كبك و عقاب و كشكرك، و آن گاوها و اسبها و خرهاي اهلي كه وحشي شده ديگر هيچ پرنده و چرنده نباشد.آب به سه جاي باشد. يكي كهريزي كه « خان عمو » به حفر آن امر نموده به چاهها است بس گوارا. ديگر آبي است به غاري از شكاف سنگ چكد. ديگر عيني است به نزديكي بحيره. از اين سه گذشته، آبها از باران به سنگها گرد آيد بس گوارا.                                                                                                     

نوبت دويّم

به روزگاري بود كه حشمه الدّوله حكمراني داشت به سال يك هزار و دويست و شصت [؟] از هجرت سليمان خان افشار به تبريز بود ، از حضرت خلافت مأمور كه حاجي ميرزا باقر مجتهد و شيخ الاسلام و فرزندش به دارالخلافه فرستد. اين كار تمام شد و عزم رفتن كرد. از راه مراغه برفتيم به شيشوان. فرمانفرما بود. با كشتي به جزيره شديم. سه روز بعد بمانديم. صيدي شيرين كرديم؛ كه خان عمو خود صيد دوست بود. همة اسباب شكار از بازها و كلاب معلمه و بازدار هاي استاد داشت. آن گاه بازگشتم. سليمان خان به ري رفت و من به تبريز آمدم.                                                                       

     منبع:وبلاگ استاد امیر چهره گشا

وبلاگ شخصی سینا اختری شیشوان...
ما را در سایت وبلاگ شخصی سینا اختری شیشوان دنبال می کنید

برچسب : ملک,قاسم,میرزا,شیشوان, نویسنده : 5sinaakhtari8 بازدید : 190 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 15:49